-
» اینجـــــا زنجــان اســت... |
سلام سلامی به گرمی خورشید روز عاشورا ولی من این گرما رو نمیخوام این گرما باعث تشنگی امامم شد من گرمای دل هزاران نفر عاشقی رو میخوام که برای همدردی با زهرای سه ساله و زینب کبرا به خیابون ها میان کاش بودین و برای یک دفعه هم که شده به تماشا مینشستین تا ببینین من چی میگم میدین که با چه شور و اشتیاقی اومدن این دو روز که برای دسته حسینیه و زینبیه است میتونم بگم کار تعطیله این خاطره خودمه روز 8محرم بود من هم بعد از ظهر مدرسه داشتم با اکراه رفتیم کلاس ولی دلمون دو تا کوچه پایین تر بود اینو راست میگم آخه مدرسه ما فقط دو تا کوچه از دسته فاصله داشت وقتی ساعت 3:30شد کم کم طاقت بچه ها کم تموم شده بود همه میخواستن برن حالا هر جوری که شده نمیخوام کارکنان مدرسه رو خراب کنم ولی اون ساعت نامردی کردن وقتی اومدیم داخل کلاس هیچکسی حال درس خوندن نداشت معلم ها از ما بد تر بودن ولی چه میشه کرد همین که دبیرمون دید ما حال درست و حسابی نداریم بدون آمادگی قبلی و متن یه حرفایی زد که همه کلاس داشتن گریه میکردن گریه چیه همه داشتن زار میزدن به جان خودم بی ریاترین مجلس همون کلاس درس خودمون بود یه وقتایی یه حالاتی به آدم دست میده که حس میکنی چقدر سبک شدی اینقدر گریه حال میده که به هیچ لذتی نمیخوای بفروشیش حال منو همکلاسی هام هم همین بود خلاصه زنگ بعد اجازه دادن که بریم و تو دسته شرکت کنیم میتونم بگم چیز زیادی از دست نداده بودیم چون جمعیت به قدری بود که میشد گفت بعد دو ساعت تازه اول دسته است ولی من خودم افتخار میکنم به ایرانی بودنم به زنجانی بودنم و به داشتن دو دسته باعظمت حسینیه اعظم و زینبیه اعظم زنجان اینجا پایتخت شور و شعور حسینی است اینجا زنجان است...
[ چهارشنبه 89/9/3 ] [ 3:10 صبح ] [ مهــدی ]
|
|
[ مدیـر : مـهــدی ] «««««««««««»»»»»»»»»»»» [ ویرایش : مهدی ابراهیم خانی ] |